پم پم

خاطره زاییمان

1392/2/23 10:43
نویسنده : مینا
431 بازدید
اشتراک گذاری

1سال قبل .....تو روز12 /2/91 ساعت11 بردیا کوچولوی  مابدنیا اومد....

9ماه حاملگی من خیلی بدگذشت... ویار شدید... خونه عوض کردن...کمردرد.. تنگی نفس.. سنگنیی...

ولی خدای مهربون یه قدرت و شهامتی به من داد.. که تونستم مقاومت کنم...من که تا ماه 6 7 تکون ها

رو احساس نمیکردم.. ولی بعدا خیلی حساس شده بودم... طوریکه 1 هفته مونده به تاریخم... گریه و

داد و بیدادکردم که بچه تکون نمیخوره.. بیچاره شوشو و مامانم ...ترسیده بودن..ولی خدا روشکر سالم

بود.حالا جالبه بعد از اونروز تا میگفتم خستم یادرد دارم..مامان ساکموبرمیداشت میگفت بریم بیمارستان بجه میاد

..تا رسیدیم به شب قبل از زاییمان.........مامان و شوشو راحت خوابیده بودن...من بیخوابی

داشتم شدید...ولی ازاسترس نبود..ازگشنگی بود اخه از 6 عصرچیزی نخورده بودم...

تاصبح ساعت 7رفتیم...
نوبت عمل من افتادساعت 11 ..مرده بودم ازگشنگی...

از 1 ماه قبل بگم که کلی با بچه های سایت درد مورد بیهوشی بیحسی مشورت کرده بودیم..قرار بر

بیهوشی شد..ولی وقتی داشتن ما رواماده عمل میکردن پرستارمخمونو زد و بیحسی کردیم... البته برای

 من 3بار امپول رو فروکرئن.. در اوردن..بیحس نمیشدم...خلاصه بیحس شدیم...دکترباهام شوخی

میکرد...تا شوشو اومدتواطاقودستمو گرفت..اول فکر کردم دکتربیهوشی دستمو گرفته.. با عصبانیت نگاش

میکردم.. دیدم شوشو میگه مینا منم...اروم شدم.. شروع کردم به ایه الکرسی و دعا خوندن.. تا اینکه

 صدای کوچو لو.. مثل  بچه گربه اومد.. سرمو بلند کردم.. دیدم.. مثله بخچه یه پسر ناز.. که ازش

بخار بلند میشه دست پرستاره ..شوشو منو ولکردرفت پیش پرستار... اومد بهم میگه سالمه ..مو داره

منم زدم زیر گریه .پرستار صورتش روبه صورتم چسبوند..اینقد نرم بود.... کمی بعدحالم بد شد... اکسیژن وصل

 کردن...من 1 ساعت زیر اکسیژن بودم... بهوش نمیومدم...ولی وقتی از ریکاوری اومدم.. و پسرم رو

دیدم..اینقد احساس سبکی و خوبی داشتم... که میگم خوب شد تولدش رو دیدی.. خوب شد بیحس

ی کردم... این بچه اینقد اروم بود.. اینقد بیصدا... خیلی ریز بود.. شوشو هم شب نذاشت مابخوابیم زنگ میزد.. پسرمون چطوهر؟؟؟
؟حالا فرداش که سرحالتر بودم متوجه

شدم این بچه مو خیلی کم داره.. چون شوشو میدونست من حساسم تواطاق عمل بهم دروغ گفته بود.

. ولی بدون مو بامو.. عاشق..فینگیلم هستم....خدایاشکرت.. به خاطر اینکه اسم مادر رو برازنده من

دیدی.. و یه تیکه از بهشت رو به ما دادی.. ممنونیم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پم پم می باشد