پم پم

انتظار

پسر گلم.... این روزای اخر خیلی دیر میگذره..همه منتظر امدنت هستیم...١شنبه وقت دکتر دارم تا بهم تاریخ دقیق ورودت رو بگه.. عزیزه مامان ..بخورمت.. خیلی دوست داریم...   همه امیدم..دلخوشیم.. نفسم.. زندگیم تو هستی...   من و بابا واست کلی نقشه ها داریم..برنامه ها ریختیم... جوجوی من زودتر به دنیا بیا.. دلم میخواد تو هوای بارونی به دنیا بیای .. عاشق بارونم.... پدر بزرگتم عاشق بارون بود.. خیر و برکت زندگیون هستی.. دعای پدر بزرگت پشتمونه... از خدا میخوام با سلامت بیای ...
1 ارديبهشت 1391

هفته اخر سال 90

سلام  عزیزم. داریم  به اخر سال نزدیک میشیم . و تودلی من امسال با من و بابایی سر سفره هفت سین هستش  / امسال اخرین سالی هستش که  ما 2 نفر هستیم . انشاالله  ساله بعد با هم  3 نفری میشینیم پای هفت سین پسرم خیلی دوست دارم. جیگر من از خدا میخوام که صحیح و سالم پاتو تو این دنیا بزاری و ما رو مهمونه . چشمای قشنگت کنی. تازه عزیزم واسه عید رفتیم اتلیه با بابابی چند تا عکس  از پسرمون بگیریم . که چطوری دل مامانشو قلمبه کرده. ساله 91 منتظرتیم
22 اسفند 1390

3ماه سوم

عزیزم  دیروز بعده ٢ماه  دیدیمت.... قربونت برم ماه من چشمات مثله خاله  شیوا درشته  ..... قربونه  چشمای درشتت برم دستت  رو  رو  سرت گذاشته بودی  داشتی سرتو میخا روندی. صورت گردو نازت  رو میبوسم.. البته  بابایی میگه پسملم توپوله تو سونوگرافی پرسیدن که پسر بود ؟ بابایی هول شد گفت  مگه  عوض شده؟ مرسی پسره گلم که این حس قشنگ پدر  مادر شدن رو به ما دادی  وما رو پدر مادر خودت انتخاب کردی ...
15 اسفند 1390

3ماه دوم

فعلا١هفته مونده تا ٣ماه دوم رو تموم کنم. ولی بگم برات که عطسه ،سرفه،  بی خوابی میترسم رو گلم اثر بزاره خیلی مواظبتم میدونم که احساس میکنی راستی یادم رفت بگم یه بار این قد دلم درد گرفت دکتر گفت اپانتیس داری برو ازمابش  با بابایی و خاله تا ساعت ١١ بیمارستان بودیم که معلوم شد چیزی نیست خدا رو شکر  
11 بهمن 1390

ورود به مرحله نهایی

خوشگل مامان 1 هفته میشه که به 3 ماه دوم پا گذاشتی دیروز دکتر رفتیم و دوباره صدای قلبه نازت رو که تالپ تولوپ میکرد رو با بابایی شنیدیم. خیالمون راحت شد . 1000 بار خدا رو شکر کردیم بچه ببره مامان بابایی دوست داریم کپلم ...
11 بهمن 1390

اولین صدای قلبت

کوپولم 18/7/90 اولین بار صدای قلبتو شنیدم ولی بابایی خجالت کشید و  داخل نیومد تا دفعه بعد که 1/8/90 بود و کلی ذوق کرد کیف میکردیم . تند تند قلبت میزد هزار بار شکر خدا کریم. اون موقع هنوز احساست نمیکردم . (تکون خوردنت باشه بالا پایین رفتن). اون موقع نمیدونستم دامادار میشم یا عروسدار ولی خوب میدونم که با تمام وجودم دوست دارم ...
8 بهمن 1390

جمع کردن اطلاعات درباره جوجویی

عزیزم خیلی خاله هات کمکم کردن کتاب . مجله . تجربه هاشون. خلاصه همه دست به دسته هم دادن تا من مامانه خوبی واست بشم . بابایی هم دنباله بیمارستان خوب میگشت تا جوجوش با خیاله راحت دنیا بیاد ...
8 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پم پم می باشد