خاطره زاییمان
1سال قبل .....تو روز12 /2/91 ساعت11 بردیا کوچولوی مابدنیا اومد.... 9ماه حاملگی من خیلی بدگذشت... ویار شدید... خونه عوض کردن...کمردرد.. تنگی نفس.. سنگنیی... ولی خدای مهربون یه قدرت و شهامتی به من داد.. که تونستم مقاومت کنم...من که تا ماه 6 7 تکون ها رو احساس نمیکردم.. ولی بعدا خیلی حساس شده بودم... طوریکه 1 هفته مونده به تاریخم... گریه و داد و بیدادکردم که بچه تکون نمیخوره.. بیچاره شوشو و مامانم ...ترسیده بودن..ولی خدا روشکر سالم بود.حالا جالبه بعد از اونروز تا میگفتم خستم یادرد دارم..مامان ساکموبرمیداشت میگفت بریم بیمارستان بجه میاد ..تا رسیدیم به شب قبل از زاییمان.........مامان و شوشو راحت خوابیده بودن...من بیخوابی داشتم...
نویسنده :
مینا
10:43